ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

ماهان شده ماه آسمان دل ما

بهونه نفس کشیدنم...

ماه من،ماه قشنگ من ... داری تند تند بزرگ میشی و برا خودت مردی میشی.... دیگه باید دائم مواظبت باشم چون خودتو به هر چی که میخوای میرسونی مخصوصا وقتایی که تو روروئک باشی...البته من بهت اجازه میدم به همه چی دست بزنی و همه چیو کشف کنی اما خب بعضی چیزا خطرناکند یا کثیف مثل سبد سیب زمینی پیاز تو آشپرخانه که بدون فوت وقت میری سراغشون!!! قربونت برم  عاشق اینی که برات توپ رو بندازم و تو با پا بهش بزنی..باباجون که میگه تو فوتبالیست میشی عاشق کارتون فوتبالیست ها هم که هستی...کارتونی که من خودمم تو بچگی خیلی دوستش داشتم... غذا خوردنت بهتر شه ولی در عوض شیر خوردنت کم(البته تو بیداری)تو خواب همچنان حواست هست که مبادا از کنارت بلند بش...
22 اسفند 1392

......

این متن زیبا و گویا رو با اجازه خاله باران مامان بنیتا میگذاریم: اگر کودکان با انتقاد زندگی کنند، می آموزند محکوم کنند. اگرکودکان با خصومت زندگی کنند، می آموزند مبارزه کنند. اگر کودکان با ترس زندگی کنند، می آموزند نگران باشند. اگر کودکان با ترحم زندگی کنند، می آموزند برای خودشان احساس تاسف کنند. اگر کودکان با تمسخر زندگی کنند، می آموزند خجالتی باشند. اگر کودکان با حسادت زندگی کنند، می آموزند رشک بورزند. اگر کودکان با شرم زندگی کنند، می آموزند احساس گناه کنند. اگر کودکان با تشویق زندگی کنند، اعتماد به نفس می‌آموزند. اگر کودکان با تحمل زندگی کنند، شکیبا یی می‌آموزند. اگر کودکان با تحسین زندگی کنند، قدردانی می‌آموزند. اگر ک...
13 اسفند 1392

پسرم...

ماهانم الان داشتم تو وبلاگ خاله ها میگشتم که دیدم خاله آریسا برا پسرش نوشته:   بعضی وقت ها فکرم پروااز میکنه به آینده...به جاهای دوووور...به روزهایی که پیر شدم و تو مرد... چی میشه اون وقت؟؟؟؟؟ همینطوری که من مراقبت هستم تو هم ... همینطوری که من بهت غذا میدم تو هم.... همینطوری که من دستت رو میگیرم تو هم...   ماهانم منم خیلی وقتا به این روزا فکر میکنم..یعنی بزرگ هم که بشی مثل الان عاشق ما میمونی؟؟ مثل الان که چشم از من برنمیداری؟؟ مثل الان که حتی اگه سرگرم بازی هم باشی حواست هست که من هستم یا نه؟ مثل الان که فقط تو بغل من خوابت میره.. نیمه های شب دستاتو میاری بالا که بیای بغلم و من آروم دستاتو تو دست...
8 اسفند 1392

اولین لباس عید پسرم..

ماهان قشنگم قربون پسر خوش تیپم برم..امروز بالاخره بعد از کلی جنجال با بازار و کلی گشتن یه لباس خوشگل برات خریدم..یعنی ها عاشقت میشه هر کی تو رو با این لباسا ببینه آخه خیلی جیگر میشی نفسم...کلی برا خودت بزرگ شدی... روز اول عید ازت عکس هم برات میذارم...یادمه خومون وقتی بچه بودیم هر روز لباسای عیدمون رو میپوشیدیم تا بلاخره عید میشد....الانم هی دلم مخیواد لباسات رو تنت کنم و نگات کنم که البته تو دوست نداری !!!! بابا که  وقتی دیدت کلی بوست کرد و قربون صدقه ات رفت...اصلا بابا دیگه سر کار بند نمیشه که..همش منتظره بیاد خونه..روزی چند بار زنگ میزنه با تو حرف میزنه و تو هم که براش چی کار میکنی فدات بشم...تو هم مثل من عاش...
7 اسفند 1392

یه روز عالی و خاطره انگیز در پایان 8 ماهگی

8ماهگیت مبارک پسر قشنگم...امروز وارد ماه نهم از زندگی شیرین و قشنگت شدی.. تو این مدت فقط شیرین و شیرین تر شدی با کلی کارای جدید... صدای قشنگت که میگی مامان ...بابا... به به... آب...و یه سری صداهای دیگه... موش شدنات...سینه خیز رفتنات و ژست چهار دست و پا رو گرفتن و ..... الانم که داری هی میری زیر مبل و بعد میگی مامان و من هی درت میارم!!!! و مصادف با امروز خونه آوین جونی هم مهمون بودیم که خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و خاله پونه جون مهربون کلی زحمت کشیده بود و ما رو شرمنده کرده بود... هر چی تلاش کردم که عکسای قشنگی ازتون بگیرم ولی مگه شما شیطونک ها اروم مینشستین!!! اینجا که کلا درگیر خوردن اسباب بازیهاتون بودین:   اینجا...
5 اسفند 1392
1